جدول جو
جدول جو

معنی پی غلط - جستجوی لغت در جدول جو

پی غلط
(پَ / پِ غَ لَ)
کنایه از محو و ناپدیدی اثر و نشان غلط کردن و این در محل فریب بوده و با لفظ زدن و کردن مستعمل (است) . (آنندراج) :
درکعبه و در دیر بجستیم و ندیدیم
از پی غلط خود ز که پرسیم سراغی ؟
حیاتی گیلانی.
رجوع به پی غلط افشردن و پی غلط راندن و پی غلط زدن و پی غلط کردن شود
لغت نامه دهخدا
پی غلط
پی چو فریب از میان بردن جای پا: پی چو فریبی برای فریب دادن پی جویان پی کور ناپدیدی اثر پا محو رد پای برای فریفتن پی جویان: در کعبه و در دیر بجستیم و ندیدیم از پی غلط خود ز که پرسیم سراغی ک (حیاتی گیلانی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیغله
تصویر پیغله
بیغوله، کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، بیغله، پیغوله، گرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی غلط کردن
تصویر پی غلط کردن
پی گم کردن، رد گم کردن، محو کردن اثر پایی یا اثر چیزی تا کسی به آن پی نبرد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ تَءْ)
پافشاری نابجا کردن:
به یکی پی غلط که افشردم
رخت هندو نگر که چون بردم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نشان غلط کردن. پی گم کردن:
پی غلط راندن اجتهادی نیست
بر غلط خواندن اعتمادی نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
پی غلط راندن:
پی غلطی میزنم ناله ز بیداد نیست
بهر چه افتاده سر در پی افغان ما؟
ظهوری (از آنندراج).
دشمن نه پی غلط زده بهر فریب ما.
طهماسب قلی بیک (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
محو کردن و برهم زدن نقش پا تا کسی پی نبرد. علامات کار خود را مخفی کردن تا کسی سر از آن کار درنیاورد:
در تو نرسید و پی غلط کرد
آن مرغ که بال و پر بینداخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
بهندی فوفل است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غُ)
قارچ (در تداول عوام گناباد خراسان). نوعی از آن را بعربی فطر و انواع دیگر را، غرد، غراد، غراده، مغرود، غرده، غرد، غرده نامند و سماروغ و سماروخ نیز بدین معنی است
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غُ لَ/ لِ)
کنج و گوشۀ خانه. (برهان). بیغله. بیغوله. پیغوله. کنجی باشد از خانه. (صحاح الفرس). گوشه بود یعنی زاویه. (فرهنگ اسدی نخجوانی) :
کنم هرچه دارم بر ایشان یله
گزینم ز گیتی یکی پیغله.
فردوسی.
، کنج و گوشۀ چشم، بیراهه. مقابل راه. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
مرکز بلوک میان بند در ناحیۀ نور مازندران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 299)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان بلدۀ کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر. کوهستانی، سردسیر، دارای 160 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی، محصول آنجا غلات و ارزن. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُهْ غَ)
به معنی گه گردان و جعل است. (آنندراج). خبزدو. خبزدوک. گوه گردان. گوه غلطان. خنفساء. رجوع به گوگردانک و گوگردان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
فنی از کشتی گیری. (از ناظم الاطباء). نام داو از کشتی که چون حریف را بر زمین بیندازند دست و پا وشکم خود را بطوری بر زمین می چسباند که هرچند حریف زور کند پشت این کس بر زمین رسانیدن نتواند، چه شیر اصلاً به پشت نمی خوابد. (غیاث) (آنندراج) :
شیر غلطنده ز زور بت سیمین تن ما
شیرغلط است فن دلبر شیرافکن ما.
میرنجات (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
کنت نشین اسکاتلند جنوبی، دارای 15000 تن سکنه. کرسی آن نیز بهمین نام و دارای ششهزار تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی غلط کردن
تصویر پی غلط کردن
رد گم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
غلطیدن خر بر روی زمین، مانند خر بر روی خاک غلطیدن، یا خر غلط زدن، مانند خر بر روی خاک غلطیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گه غلط
تصویر گه غلط
گه گردان. جعل
فرهنگ لغت هوشیار
پا فشاری نابجا کردن: بیکی پی غلط که افشردم رخت هندونگر که چون بردم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغله
تصویر پیغله
زاویه چشم از گوشه خارجی، گوشه و کنجی باشد از خانه، بیغوله
فرهنگ لغت هوشیار
پی گم کردن پی گم کردن: پی غلط راندن اجتهادی نیست بر غلط خواندن اعتمادی نیسست. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
گذرگاه خوک، جای غلت زدن خوک، شکاف بزرگ در چپر
فرهنگ گویش مازندرانی
قله و مرتعی در مسیر راه کدیر به نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دبه در آوردن، پشیمان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر رفتن آب و چیزهای نیمه روان در اثر جوشش، جوشش چشمه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در دهستان بلده ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در ناحیه کلاردشت که گاه پی قله ey ghae خوانند
فرهنگ گویش مازندرانی
جای باش کوهستانی و کهن طایفه ی پچ در منطقه ی کجور، نام دهکده ای در حومه کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ای مملو از چربی که لحاف دوزان سوزن در آن فرو برند تا
فرهنگ گویش مازندرانی